کد مطلب:122851 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:294

ذکر مقتل ابراهیم بن عبدالله بن الحسن به الحسن بن علی بن ابی
در «مروج الذهب مسعودی» نگارش یافته كه هنگامی كه محمد بن عبدالله محض داعیه ی خروج داشت برادران و فرزندان خود را در بلاد و امصار متفرق كرد تا مردم را به بیعت او بخوانند از جمله پسرش علی را به مصر فرستاد و در مصر كشته گشت. و موافق روایت «تذكره سبط» در زندان بمرد و فرزند دیگرش عبدالله را به خراسان فرستاد و لشكر منصور خواستند او را مأخوذ دارند به بلاد سند گریخت ودر همانجا شهید گشت و فرزند دیگرش حسن را به جانب یمن فرستاد او را گرفتند ودر حبس كردند تا در حبس وفات یافت. فقیر گوید: این كلام مسعودی است، لكن آنچه از كتب دیگر منقول است حسن بن محمد در وقعه ی فخ در ركاب حسین بن علی بود و عیسی بن موسی عباسی او راشهید ساخت چنانكه در سابق در ذكر اولاد امام حسن علیه السلام به شرح رفت وبرادر محمد موسی به بلاد جزیره رفت، و برادر دیگرش یحیی به جانب ری وطبرستان سفر كرد، و آخر الأمر به دست رشید كشته گردید، چنانچه در سابق به شرح رفت. و برادر دیگر محمد ادریس به جانب مغرب سفر كرد و جماعتی را در بیعت خویش در آورد، آخر الأمر رشید كس فرستاد و او را غلیه بكشت پس از آن ادریس بن ادریس به جای پدر نشست و بلد ایشان را به نام او مسمی كردند و گفتند بلدادریس بن ادریس، و مقتل ادریس نیز در سابق گذشت. و برادر دیگر محمد ابراهیم به جانب بصره سفر كرد و در بصره خروج كرد وجماعت بسیاری از اهل فارس و اهواز و غیره و جمع كثیری از زیدیه واز معتزله ی بغدادیین و غیرهم با او بیعت كردند، و از طالبیین عیسی بن زید بن علی بن الحسین علیهماالسلام نیز با او بود. منصور عیسی بن موسی و سعید بن مسلم را با لشكر بسیار به جنگ او فرستاد، درزمین باخمری كه از اراضی طف است و در شش فرسخی كوفه واقع است ابراهیم راشهید كردند و از شیعیان او از جماعت زیدیه چهار صد نفر و به قولی پانصد تن كشته گشت، و كیفیت مقتل ابراهیم چنانچه در «تذكره ی سبط» مسطور است بدین نحو است كه: در غره ی شهر شوال و به قولی شهر رمضان سنه یك صد و چهل و پنج ابراهیم در بصره خروج كرد و جماعتی بی شمار با او بیعت كردند و منصور نیز درهمین سال ابتداء كرده بود به بناء شهر بغداد و در این اوقاتی كه مشغول به عمارت بغداد بود او را خبر دادند كه ابراهیم بن عبدالله در بصره خروج كرده و بر اهواز وفارس غلبه كرده و جماعت بسیاری دور او را گرفته اند و مردمان نیز بطوع و رغبت با وی بیعت می كنند و همی جز خونخواهی برادرش محمد و كشتن ابو جعفرمنصور ندارد. منصور چون این بشنید جهان روشن در چشمش تاریك گردید واز بناء شهر بغداددست بكشید و یك باره ترك لذات و مضاجعت با نسوان گفت و سوگند یاد كردكه هیچگاهی نزدیك زنان نروم و به عیش و لذت مشغول نشوم تا گاهی كه سرابراهیم را برای من آورند، یا سر مرا را به نزد او حمل دهند و بالجمله هول دهر بی عظیم در دل منصور پدید آمد، چه ابراهیم را صد هزار تن لشكر ملازم ركاب بود و منصور به غیر از دو هزار سوار لشكری حاضر نداشت وعساكر و جیوش او در ممكلت شام و افریقیه و خراسان متفرق شده بودند، این هنگام منصور عیسی بن موسی بن علی بن عبدالله بن عباس را به جنگ ابراهیم فرستاد و از آن طرف نیز ابراهیم فریفته ی كوفیان شده از بصره به جانب كوفه بیرون شد چه آنكه جماعتی از اهل كوفه در بصره به خدمت ابراهیم رسیدند، و معروض وی داشتند كه در كوفه صد هزار تن انتظار مقدم شریف ترا دارند و هر گاه به جانب ایشان شوی جانهای خود را نثار رهت كنند. مردمان بصره ابراهیم را از رفتن به كوفه مانع گشتند لكن سخن ایشان مفید نیفتاد.ابراهیم به جانب كوفه شد، شانزده فرسخ به كوفه مانده در ارض طف معروف به باخمری تلاقی شد ما بین او و لشكر منصور، پس دو لشكر از دو سوی صف آراستندو جنگ پیوسته شد، لشكر ابراهیم بر لشكر منصور ظفر یافتند و ایشان را هزیمت دادند. و به روایت ابوالفرج هزیمتی شنیع كردند و چنان بگریختند كه اوایل لشكرایشان داخل كوفه شد. و به روایت «تذكره» عیسی بن موسی كه سپهسالار لشكر منصور بود با صد تن ازاهل بیت خویش و خواص خود پای اصطبار محكم نهادند و از قتال رو بر نتافتند ونزدیك شد كه ابراهیم نیز بر ایشان ظفر یابد و ایشان را به صحرای عدم راند كه ناگاه در غلوای جنگ تیری كه رامی آن معلوم نبود و هم معلوم نگشت كه از كجا آمد برابراهیم رسید، ابراهیم از اسب بر زمین افتاد و می گفت:



وكان امر الله قدرا

اردنا امرا واراد الله غیره



و ابوالفرج روایت كرده كه مقتل ابراهیم هنگامی بود كه عیسی نیز پشت به معركه كرده بود و فرار مینمود، ابراهیم را گرمی و حرارت معركه به تعب افكنده بود،تكمه های قبای خود را گشود و جامه از سینه باز كرد تا شاید كسر سورت حرارت كند كه ناگاه تیری میشوم از رامی غیر معلوم بر گودی گلوی وی آمد، بی اختیار دست به گردن اسب درآورد و طایفه ی زیدیه كه ملازم ركاب او بودند دور او را احاطه كردند،و به روایت دیگر بشیر رحال او را برسینه ی خود گرفت. و بالجمله به همان تیر كار ابراهیم ساخته شد و وفات كرد، اصحاب عیسی نیز از فراربرگشتند و تنور حرب افروخته گشت تا گاهی كه نصرت برای لشكر منصور شد، ولشكر ابراهیم بعضی كشته و بعضی به طریق هزیمت شدند و بشیر رحال نیز مقتول شد. آنگاه اصحاب عیسی سر ابراهیم را بریدند و به نزد عیسی بردند، عیسی سر به سجده نهاد و سجده ی شكر به جای آورد و سر را از برای منصور فرستاد. و قتل ابراهیم در وقت ارتفاع نهار از روز دوشنبه ی ذی حجه ی سنه یك صد و چهل وپنج واقع شد، و به روایت ابونصر بخاری و سبط ابن جوزی در بیست و پنجم ذیقعده روز دحوالأرض واقع شد و سنین عمرش به چهل و هشت رسیده بود. و حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در اخبار غیبیه ی خود از مآل ابراهیم خبر داده درآنجا كه فرموده: ببا خمری یقتل بعد ان یظهر ویقهر بعد ان یقهر. و هم در حق او فرموده: یأتیه سهم غرب یكون فیه منیته فیا بؤس الرامی شلت یده ووهن عضده. و نقل شده كه چون لشكر منصور منهزم شدند و خبر به منصور بردند جهان درچشمش تاریك شد و گفت: این قول صادقهم این لعب الغلمان والصبیان. یعنی چه شد قول صادق بنی هاشم كه می گفت كودكان بنی عباس با خلافت بازی خواهند كرد، و كلام منصور اشاره است به اخبارات حضرت صادق علیه السلام ازخلافت بنی عباس و شهادت عبدالله و پسران او محمد و ابراهیم. و پیش از این نیزدانستی كه چون بنی هاشم و بنی عباس در ابواء جمع گشتند و با محمد بن عبدالله بیعت كردند، چون حضرت صادق علیه السلام وارد شد رأی ایشان راتصویب نكرد و فرمود خلافت از برای سفاح و منصور خواهد بود و عبدالله وابراهیم را در آن بهره نیست و منصور ایشان را خواهد كشت. منصور از آن روز دل برخلافت بست تا گاهیكه ادراك كرد و چون می دانست كه آن حضرت جز به صدق سخن نگوید این هنگام كه هزیمت لشكرش مكشوف افتاد در عجب شد وگفت خبر صادق ایشان چه شد و سخت مضطرب گشت كه زمانی دیر نگذشت كه خبر شهادت ابراهیم بدو رسید و سر ابراهیم را به نزد او حمل دادند و در پیش اونهادند، منصور چون ابراهیم را نگریست سخت بگریست چندانكه اشك برگونه های آن سر جاری شد و گفت به خدا سوگند كه دوست نداشتم كار تو بدین جامنتهی شود. و از حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام مروی است كه گفت من در نزد منصور بودم كه سر ابراهیم را در میان سپری گذاشته بودند و به نزد وی حاضر كردند، چون نگاه من بر آن سر افتاد غصه مرا فرا گرفت و جوشش گریه راه حلق مرا بست و چندان منقلب شدم كه نزدیك شد صدا به گریه بلند كنم لكن خودداری كردم و گریه سر ندادم كه مبادا منصور ملتفت من شود كه ناگاه منصورروی به من آورد و گفت: یا ابا محمد سر ابراهیم همین است؟ گفتم: بلی یا امیر و من دوست می داشتم كه اطاعت تو كند تا كارش بدین جا منتهی نشود. منصور نیز سوگند یاد كرد كه من دوست می داشتم كه سر در اطاعت من درآورد و چنین روزی را ملاقات ننماید، لكن او از در خلاف بیرون شد خواست سرمرا گیرد چنان افتاد كه سر او را برای من آوردند. پس امر كرد كه آن سر را در كوفه آویختند كه مردمان نیز او را مشاهده بنمایند پس ازآن ربیع را گفت كه سر ابراهیم را به زندان برای پدرش برد، ربیع آن سر را گرفت و بزندان برد، عبدالله در آن وقت مشغول نماز بود و توجه او به جانب حق تعالی بود،او را گفتند كه ای عبدالله نماز را سرعت كن و تعجیل نما كه تو را چیزی در پیش است چون عبدالله سلام نماز را بداد نگاه كرد سر فرزند خود ابراهیم را دید سر را بگرفت و برسینه چسباند و گفت: رحمك الله یا اباالقاسم واهلا بك وسهلا لقد وفیت بعهدالله ومیثاقه. ای نور دیده ی من ابراهیم خوش آمدی خدا ترا رحمت كند هر آینه توئی از آن كسانیكه خدا در حق ایشان فرموده: الذین یوفون بعهدالله ومیثاقه الایه. ربیع عبدالله را گفت كه ابراهیم چگونه بود؟ فرمود چنان بود كه شاعر گفته:



فتی كان تحمیه من الذل نفسه

ویكفیه سوءات الذنوب اجتنابها



آنگاه با ربیع فرمود كه با منصور بگو كه ایام سختی و شدت ما به آخر رسید و ایام نعمت تو نیز چنین است و پاینده نخواهد ماند و محل ملاقات ما و تو روز قیامت است و خداوند حكیم ما بین ما و تو حكم خواهد فرمود. ربیع گفت وقتی كه این رسالت را به منصور رسانیدم چنان شكستگی در او پدیدارگشت كه هیچگاهی او را به چنین حالی ندیده بودم. و بسیار كس از شعراء محمد وابراهیم را مرثیه گفته اند. و دعبل خزاعی در «قصیده ی تائیه» كه جماعتی از اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیه وآله را مرثیه گفته اشاره بدیشان نموده چنانكه گفته:



قبور بكوفان واخری بطیبه

واخری بفخ نالها صلواتی



واخری بارض الجوزجان محلها

و قبر بباخمری لدی الغربات



و ابراهیم را پنجه ی قوی و بازوئی توانا بوده و در فنون علم صاحب مقامی معلوم بوده و هنگامی كه در بصره پوشیده میزیست در سرای مفضل ضبی بود و از مفضل كتبی طلب نمود كه با او انس گیرد، و مفضل دواوین اشعار عرب را به نزد او آورد واو هفتاد قصیده از آنها برگزید و از بر كرد و بعد از قتل او مفضل آن قصاید را جمع كرد و «مفضلیات و اختیار الشعراء» نام كرد. و مفضل در روز شهادت ابراهیم ملازمت ركاب او را داشته و شجاعتهای بسیار ازابراهیم و اشعار چند از او نقل كرده كه مقام را گنجایش ذكر آن نیست و ابراهیم گاهی كه خروج نمود و مردم با او بیعت كردند به عدالت و سیرت نیكی بامردمان رفتار می كرد و گفته شده كه در واقعه ی باخمری شبی در میان لشكر خودطواف می كرد صدای ساز و غنا از ایشان شنید هم و غم او را فرو گرفت و فرمودگمان نمی كنم لشكری كه اینگونه كارها كنند ظفر یابند. و جماعت بسیاری از اهل علم و نقله ی آثار با ابراهیم بیعت كردند و مردم را به یاری وی تحریص می نمودند مانند عیسی بن زید بن علی بن الحسن علیهاالسلام و بشیررحال و سلام بن ابی واصل و هارون بن سعید فقیه با جمعی كثیر از وجوه و اعیان واصحاب و تابعین او و عبادبن منصور قاضی بصره و مفضل بن محمد و مسعر بن كدام و غیر ایشان. و نقل شده كه اعمش بن مهران مردم را به یاری ابراهیم تحریص می كرد و می گفت اگر من اعمی نبودم خودم نیز در ركاب او بیرون می شدم.



اتری یسوغ علی الظمالی مشرع

واری انابیب القنا لاتشرع



ما ان ان تغتادها عربیه

لایستمیل بها الروی [1] والمرتع



تعلوا علیها فتیه من هاشم

بالصبر لا بالسابغات تدرعوا



فلقد رمتنا النائبات فلم تدع

قلبا تقیه ادرع او اذرع



فالی م لا الهندی منصلت ولا

الخطی فی رهج العجاج مزعزع



و متی نری لك نهضه من دونها

الهامات تسجد للمنون وتركع



یابن الأ ولی وشجت برابیه العلی [2] .

كرما عروق اصولهم فتفرعوا



جحدت وجودك عصبه فتتابعت

فرقا بها شمل الضلال مجمع



جهلتك فانبعثت ودائد جهلها

اضحی علی سفه یبوع ویذرع



تاهت عن النهج القویم فضایع

لاتستقیم وعاثر لایقلع



فانر بطلعتك الوجود فقد دجی

والبدر عادته یغیب ویطلع



متطلبا او تاركم من امه

خفو الذاعیه النفاق و اسرعوا



خانوا بعتره احمد من بعده

ظلما وما حفظوا بهم مااستودعوا



فكانما اوصی النبی بثقله

ان لایصان فمارعوه وضیعوا



جحدوا ولاء المرتضی ولكم وعی

منهم له قلب واصغی مسمع



وبما جری من حقدهم ونفاقهم

فی بیته كسرت لفاطم اضلع



وعدوا [3] علی الحسن الزكی بسالف

الا حقاد حین تالبوا وتجمعوا



وتنكبوا سنن الطریق وانما

هاموا بغاشیه العمی وتولعوا



نبذوا كتاب الله خلف ظهورهم

وسععوا لداعیه الشقا لما دعوا



عجبا لحلم الله كیف تامروا

جنفا وابناء النبوه تخلع



وتحكموا فی المسلمین وطالما

مرقوا عن الدین الحنیف وابدعوا



اضحی یؤلب [4] لابن هند حز به

بغیا وسرب ابن النبی مذعذع [5] .



غدروا به بعد العهود فغودرت [6] .

اثقاله بین اللئام توزع [7] .



الله ای فتی یكابد محنه

یشجی لها الصخر الاصم ویجزع



ورزیه حزت لقلب محمد

حزنا تكاد لها السما تتزعزع



كیف ابن وحی الله وهو به الهدی

ارسی فقام له العماد الارفع



اضحی یسالم عصبه امویه

من دونها كفرواثمود وتبع



ساموه [8] قهرا ان یضام ومالوی [9] .

لولا القضاء به عنان طیع



امسی مضاما تستباح حریمه

هتكا وجانبه الاعز الامنع



ویری بنی حرب علی اعوادها

جهرا تنال من الوصی ویسمع [10] .



مازال مضطهدا یقاسی منهم

غصصا به كاس الردی یتجرع



حتی اذا نفذ القضاء محتما

اضحی یدس الیه سم [11] منقع



وغدا برغم الدین وهو مكابد

بالصبر غله مكمد لا تنقع



وتفتتت بالسم من احشائه

كبد لها حتی الصفا یتصدع



وقضی بعین الله یقذف قلبه

قطعا غدت مما بها تتقطع



وسری به نعش تود بناته

لویرتقی للفرقدین ویرفع



نعش له الروح الامین مشیع

وله الكتاب المستبین مودع



نعش اعز الله جانب قدسه

فغدت له زمر الملائك تخضع



نعش به قلب البتول ومهجه

الهادی الرسول و ثقله المستودع



تتلوا له حقد الصدور فما یری

منها لقوس بالكنانه منزع



ورموا جنازته فعاد وجسمه

غرض لرامیه السهام وموقع



شكوه [12] حتی اصبحت من نعشه

تستل غاشیه النبال وتنزع



لم ترم نعشك اذ رمتك عصابه

نهضت بها اضغانها تتسرع



لكنها علمت بانك مهجه

الزهراء فابتدرت لحربك تهوع



ورمتك كی تصمی [13] حشاشه فاطم

حتی تبیت وقلبها متوجع



ما انت الا هیكل القدس الذی

بضمیره سر النبوه مودع



جلبت علیه بنوا الدعی حقودها

واتته تمرح بالضلال وتتلع [14] .



منعته عن حرم النبی ضلاله

وهو ابنه فلای امر یمنع



وكانه روح النبی وقدرات

بالبعد بینهما العلائق تقطع



فلذا قضت ان لا یحط لجسمه

بالقرب من حرم النبوه مضجع



لله ای رزیه كادت لها

اركان شامخه الهدی تتضعضع



رزء بكت عین الحسین له ومن

ذوب الحشاعبراته تتدفع



یوم اثنتی یدعو ولكن قلبه

راو ومقلته تفیض وتدمع



اتری یطیف بی السلو وناظری

من بعد فقدك بالكری لا یهجع



ء اخی لا عیشی یجوس خلاله

رغد ولا یصفو لوردی مشرع



خلفتنی مرمی النوائب لیس لی

عضد اردبه الخطوب و ادفع



وتركتنی اسفا اردد بالشجی

نفسا تصعده الدموع الهمع [15]



ابكیك یاری القلوب لوانه

یجدی البكاء لظامیء او ینفع




[1] اللوي و المرتع.

[2] بلندي و فزوني.

[3] ستم كردند.

[4] مجتمع شده بود.

[5] مذعذع- يعني متفرق و پراكنده.

[6] فغودرت- اي تركت.

[7] توزع- اي تقسم.

[8] ساموه- اي كلفوه تهرا ان يؤخذ منه حقه و يظلم.

[9] وما لوي الخ- يعني اگر نبود حكم قضا سستي و كاهلي نمي كرد عنان و مهار ناقه سلطنت و خلافت كه فرمان بردار حضرت امام حسن عليه السلام بود.

[10] اي يسمع الحسن سب ابيه.

[11] سم منقع- در مقام سم ناقع است كه به معني زهر كشنده ي بالغ در سميت



است.

[12] شكوه- اي خرقوه و به اشار الشاعر الي ما في الزياره المعروفه و شهيد فوق الجنازه قد شكت بالسهام اكفانه و شبه علي بعض من له ادب فقرء شبكت وهوتصحيف.

[13] تصمي- يعني تير زدند و براي آنكه برسد به جان فاطمه عليهاالسلام. تصمي رسانيدن تيرصيد را و كشتن معاينه.

[14] تتلع- يعني گردنهايشان را دراز كرده و تكبر و ترفع مي نمودند.

[15] همعت عينه سالت الدمع وسحاب همع ككتف ماطر ودموع هوامع ولم



اجد في منتهي الأرب لغه همع ولعله سقط من النساخ. والله العالم.منه ره.